
داستان معلم
بشنو ز داستان معلم حکایتی
لالی شوی اگر کنی زو شکایتی
نه پول لباس بوده اش نه آن دل رشوت
نه کهنه شود بوت افغانستان معلم
هر کس خورد روز قابلی پلو و گوشت
چای است و نان است پی دستر خوان معلم
گه در غم تدریس گه در غم نان است
مشکل شده بس چنین داستان معلم
گه گرسنه و نیم سیر سر گردان است
چنین شده زنده گی ای دوستان معلم
چه آه کشد چه ناله با درد و رنج است
کس نیست شنود عرض شبستان معلم
نباشد جای و نان و نباشد لباس
بنگر به حال زار گریه کودکستان معلم
نیستم شاه این عصر و زمانه من معلم
ورنه مرحم کردم زخم کودکستان معلم
در آخر من الفتی با این همه حکایت
خود گفتم و هستم از هوا خواهان معلم
محمد عظیم الفتی
از واشنګتن دیسی ایالات متحده امریکا